فصل چهارم-قسمت سوم: داروین در برابر والاس
در این اپیزود هم مثل اپیزود قبل، قرار است درباره داروین و نظریه تکاملاش صحبت کنیم و میرویم سراغ مقایسه نظرات داروین با والاس. بعد آن کمی درباره بحث بسیار جالب داروینیسم اجتماعی صحبت میکنیم.
پادکست موازی
فصل چهارم-قسمت سوم: داروین در برابر والاس
در این اپیزود هم مثل اپیزود قبل، قرار است درباره داروین و نظریه تکاملاش صحبت کنیم و میرویم سراغ مقایسه نظرات داروین با والاس. بعد آن کمی درباره بحث بسیار جالب داروینیسم اجتماعی صحبت میکنیم.
فصل چهارم-قسمت سوم: داروین در برابر والاس
سلام. من سینا هستم به قسمت چهارم از فصل سوم رادیو موازی خوش آمدید.
در این فصل ما داریم کتاب سیب نیوتن و افسانههای دیگری درباره علم را خلاصه میکنیم. کتابی که به بررسی تاریخی بعضی از باورهای رایج درباره علم و بعضی از دانشمندان میپردازد و به ما نشان میدهد که تاریخ علم از چیزی که ما فکر میکنیم خیلی پیچیدهتر است و نباید به سادگی از آن نتیجهگیری کرد.
مثلاً در اپیزودهای قبلی درباره نظریه خورشید مرکزی و دلالتهای فلسفی آن صحبت کردیم. یا در همین اپیزود قبل، دلیل تاخیر 20 ساله داروین در انتشار نظریهاش را بررسی کردیم.
در کل این کتاب بهانهی خوبی است که از راه آشنا شدن با بعضی موارد مهم در تاریخ علم، با شیوه کار کردن روش علمی و همینطور خود علم آشنا شویم و بهتر بفهمیم که علم دقیقاً چیست. مثلاً در اپیزود قبل از مقایسه نظریه تکامل داروین و لامارک متوجه شدیم که علاوه بر ایده اصلی، نحوه بیان یک نظریه و درنظر گرفتن انتقاداتی که ممکن است به آن وارد شود، چقدر در موفقیتاش اثر میگذارد.
در این اپیزود هم مثل اپیزود قبل، قرار است درباره داروین و نظریه تکاملاش صحبت کنیم. همانطور که در اپیزود قبلی هم گفتیم، برای فهم بهتر این قسمتها خوب است که کمی آشنایی با نظریه تکامل داشته باشیم. اگر این آشنایی را ندارید پیشنهاد میدهم که مقاله نظریه تکامل داروین به زبان ساده که در سایتمان گذاشتهایم را بخوانید. اگر هم با تکامل آشنا هستید باز پیشنهادمان این است که یک سری به مقاله سیر مطالعاتی کتابهای تکامل بزنید تا با ابعاد بیشتری از این نظریه آشنا شوید. لینک هر دو مقاله در دیسکریپشن آمده است.
در این اپیزود اول میرویم سراغ مقایسه نظرات داروین با والاس. بعد آن کمی درباره بحث بسیار جالب داروینیسم اجتماعی صحبت میکنیم.
نویسنده این بخش آقای مایکل روس استاد دانشگاه ایالتی فلوریداست که از معروفترین فیلسوفان علم زنده دنیاست. تخصص اصلی ایشان فلسفه زیستشناسی است و نظرات اثرگذاری درباره رابطه علم و دین مخصوصاً در زمینه نظریه تکامل داشته است. در ضمن مایکل روس به قلم روانش معروف است و این را کاملاْ میشود با مطالعه نسخه ترجمه نشده آثارش متوجه شد!
همانطور که احتمالاً میدانید، همزمان با چارلز داروین، زیستشناس دیگری هم به نظریه تکامل میرسد و در واقع مبدع این نظریه هر دوی آنها هستند. این زیستشناس آقای آلفرد راسل والاس هست که همدوره داروین بود و ۱۴ سال از آن کوچکتر. افسانه این قسمت هم مربوط به همین موضوع است. در واقع این باور بسیار رایج است که نظریه تکامل داروین و والاس عیناً مشابه بوده و تفاوت خاصی بینشان وجود نداشته است. اما در ادامه میبینیم که نظر این دو نفر در عین شباهتهای بسیار زیاد، تفاوتهای مهمی هم داشته است.
نویسنده، این بخش را با نقل قولی از خود داروین شروع میکند. داروین در یکی از نامههای معروفش به چارلز لایل در جون سال ۱۸۵۸، یعنی حدود یک سال قبل از انتشار کتاب منشأ انواع با شگفتی میگوید که نظرات والاس آن قدر به آن شبیه است که حتی واژههایی که او استفاده کرده الان نام سرفصلهای کتاب داروین است. پس مشخص است که خود داروین هم شباهتهای بسیار زیاد نظریهاش با تکامل والاس را قبول داشته است.
پس بگذارید با توضیح واضحات شروع کنم. شکی نیست که والاس و داروین هر دو به نظریه تکامل باورد داشتند و تطبیق با شرایط محیط را ویژگیهای اصلی تکامل میدانستند؛ و البته از همه مهمتر این است که هردوشان کامل مستقل به کشفیاتشان رسیدند و خبری از هم نداشتند. البته جالبه است که بدانید هم داروین و هم والاس، نظرات آقای توماس رابرت مالتوس درباره تنازع بر سر منابع بخاطر افزایش جمعیت را از مواردی میدانستند که بر روی نظریهشان بسیار اثر گذاشته است.
اما ممکن است با خودتان بپرسید که پس چرا ما نظریه تکامل را با نام داروین میشناسیم و نه والاس و بهش میگوییم: داروینیسم! خب واقعیت این است که داروین حدود ۲۰ سال زودتر از والاس به ایده تکامل رسید که البته درباره اینکه چرا انتشارش را ۲۰ سال به تعویق انداخت، فاطمه در قسمت قبلی مفصل توضیح داد. علاوه بر این نویسنده بیان میکند که اگر داروین نبود و فقط والاس منتشرکننده نظریه تکامل بود، احتمالاً تاریخ کمی متفاوت میشد مخصوصاً این که احتمالاً والاس در انتشار مقالهاش و در این که مورد توجه قرار بگیرد دچار مشکل میشد.
خب بگذارید بریم سراغ تفاوتها. مهمترین تفاوت نظریه داروین با والاس، مربوط میشود به اختلاف نظرشان درباره حیوانات اهلی و مسئله انتخاب مصنوعی. در قسمت قبل هم توضیح دادیم که داروین از انتخاب مصنوعی مشاهده شده در حیوانات اهلی، به عنوان دلیلی برای تایید انتخاب طبیعی استفاده میکرد. بیاید کمی بیشتر درباره انتخاب مصنوعی صحبت کنیم. فرض کنید که شما یک دامدار هستید و در حال پروش یک گله گوسفند. برخی از گوسفندهای شما بسیار سالم هستند، گوشت زیادی دارند و پشمشان هم کیفیت مناسبی دارد. از طرف دیگر بعضی از گوسفندهای شما مناسب نیستند. مثلاً زود به زود مریض میشوند یا گوشت زیادی ندارند. حتی ممکن است که بسیار سرکش باشند و مدیریت گله را سخت کرده باشند. خب شما چه کار میکنید؟ احتمالاً طبیعی است که گوسفندهای پر دردسر و کم بازده را از گلهتان حذف میکنید چون احتمالاً برههایشان هم شبیه خودشان میشوند. در عوض شما میروید گوسفندهای با کیفیت را نگه میدارید تا کیفیت کل گلهتان افزایش پیدا کند. مثالهای مشابه این موضوع در دنیای حیوانات اهلی زیاد است. حتما شنیدهاید که پرورشدهندههای اسبهای مسابقهای، اسپرم اسبهای برنده مسابقات را با قیمتهای بسیار بالا خریداری میکنند؛ به این امید که بتوانند اسبهای با کیفیتی را پرورش دهند.
نکته مشترک بین همه این موارد این است که ما میبینیم میتوانیم با استفاده از گزینش حیواناتی که بیشتر مناسب کارمان هستند، باعث تغییر یک گونه و اصطلاحاً فیتتر شدن آن شویم. داروین اسم این کار را انتخاب مصنوعی گذاشت و مدعی بود که طبیعت هم تقریباً همینطور عمل میکند یعنی با توجه به انتخاب طبیعی، اعضایی از یک گونه موفق به تولید مثل بیشتر میشوند که با شرایط زندگی در محیطشان تطابق بیشتری دارد. پس ویژگیهایی از آن اعضا که باعث این تطابق بیشتر شده به نسلهای بعدشان هم منتقل میشود و آن ویژگیها در آن گونه تثبیت میشوند.
داروین از انتخاب مصنوعی در حیوانات اهلی به عنوان دلیلی جهت تایید انتخاب طبیعی استفاده میکرد. اما والاس با این حرف مخالف بود.
برخی از اعضای خانواده داروین مثل عمویش و پدر زنش کشاورز و دامدار بودند و همین باعث شده بود تا داروین انتخاب مصنوعی و اثر بسیار زیادش را از نزدیک شاهد باشد. علاوه بر این، شواهد تجربی و آزمایشی برای داروین خیلی مهم بودند و انتخاب مصنوعی به داروین اجازه میداد تا به نوعی یک آزمایش تجربی البته با مقیاس خیلی خیلی کوچک روی نظریه تکامل انجام بدهد که در اپیزود قبلی کمی راجب آن صحبت کردیم. این در حالی بود که این دست آزمایشهای برای والاس اهمیت زیادی نداشتند. در ادامه نویسنده اشاره کوتاهی میکند که برای داروین استفاده از انتخاب مصنوعی به عنوان مویدی برای انتخاب طبیعی، یک وجه استعاری هم داشته چون داروین در نسخه های اول کتابش، طبیعت را به عنوان یک طراح در نظر میگیرد و بنابراین میتواند مقایسه شود با دامداری که حیوانات مناسبش را انتخاب میکند. البته سر اینکه داروین انتخاب طبیعی را کاملاً تصادفی میدانسته یا ناشی از طراحی طبیعت، بحثهای زیادی وجود دارد که خود نویسنده هم بهشان ارجاع میدهد و با اینکه موضوع بسیار جالب و مهمی است، بحث امروز ما نیست.
نویسنده نظرش را اینطور میگوید که در نظر والاس اگر پرندهای از یک پرنده دیگر بهتر پرواز میکند به خاطر این است که بالهای قویتری دارد. اما در مقابل از نظر داروین نوعی علت غایی وجود دارد و در واقع بالهای قوی تر بخاطر امکان پرواز بهتر وجود دارند.
تفاوت مهم دیگر بین داروین و والاس مربوط میشود به سطحی که انتخاب طبیعی عمل میکند. از نظر داروین انتخاب طبیعی بیشتر در سطح افراد یک گونه عمل میکند اما والاس او را در سطح گروه میبیند و رقابت را بین این گروهها. در واقع تکامل در نگاه والاس یک فرآیند انفعالی هست به این معنا که جانداران منتظر هستند تا محیط اطرافشان تغییری کند و بعد از این تغییر است که رقابت شروع میشود و تکامل به کار میافتد. اما نگاه داروین خیلی فعالتر است و معتقد است که تغییرات میتوانند بدون تغییر محیط هم شروع شوند. شاید به همین دلیل است که داروین به وراثت صفات اکتسابی باور داشت. موضوعی که در اپیزود قبل راجباش صحبت کردیم.
در ادامه نویسنده این تفاوت بین داروین و والاس را ناشی از تفکرات سیاسی اونها هم میداند. داروین کاملاً تحت تاثیر افکار آدام اسمیت بوده است و برای همین فردگرایی براش اهمیت بالایی داشته است. در مقابل والاس طبق اظهار خودش بسیار متاثر از نظرات رابرت اوون یکی از سوسیالیستهای معروف بوده و گروهگرایی برایش اهمیت داشته است.
درواقع برای داروین مسئله رقابت یک ارگانیسم با بقیه افراد است. اما از نظر والاس مسئله
مربوط میشود به همکاری یک گروه تا با هم بتوانند در مقابل باقی گروهها موفق شوند. البته جالب است که بدانید داروین و والاس کاملاً به این اختلافشان آگاه بودند و در حدود سالهای ۱۸۶۰ میلادی مفصلاً هم دربارهاش بحث کردند. البته که نظر هیچ کدامشان تغییری نکرد.
یکی دیگر از تفاوتهای مهم داروین و والاس مربوط میشد به انتخاب جنسی. داروین معتقد بود که رقابت نرها برای جلب توجه مادهها که منجر به جفتگیری میشد از عوامل مهم تکامل بود که به آن میگفت انتخاب جنسی. اما والاس اعتقادی به نقش انتخاب جنسی نداشت. باز اینجا هم میشود کاملاً ردپای تفکر گروه-محور والاس را دید چون انتخاب جنسی کاملاً در سطح افراد اتفاق میافتد و نه در سطح گروه. درباره انتخاب جنسی و اثرش در مقاله دیگری از کتاب توضیحات مفصلی آورده شده.
یکی دیگر از تفاوتهای مهم بین والاس و داروین که البته در این مقاله کتاب خیلی کم به آن اشاره شد مربوط میشود به بحث تکامل انسان. والاس هم مثل داروین معتقد بود که همه انسانها از یک تبار مشترک هستند اما نظریه تکامل و انتخاب طبیعی را برای توضیح ایجاد آگاهی و ویژگیهای منحصربفرد شناختی انسان کافی نمیدانست. درواقع والاس میگفت که تواناییهای شناختی انسان خیلی بیشتر از آن حدی است که برای بقا نیاز داشته و تکامل توانایی توضیح این مورد را ندارد. برای همین است که در نگاه والاس نوعی انسان-محوری وجود دارد و از نظرش انسان هدف غایی بوده.
خب بگذارید که جمعبندی کنم. ما با مقایسه نظریه تکامل از نگاه داروین و والاس اولاً فهمیدیم که شباهت ایدههای دو دانشمند باعث نمیشود که نظراتشان عیناً شبیه به هم باشد و میتوانند با هم تفاوتهای مهمی هم داشته باشند. ثانیاً متوجه شدیم که نظرات دانشمندان در حوزههای دیگر مثل نظرات سیاسی و اجتماعیشان میتواند اثر زیادی روی نظر علمیشان هم بگذارد. پس نظریههای علمی صرفاً یکسری مدلسازیهای خنثی با توجه به دادههای تجربی نیستند بلکه تفکرات و نظرات دانشمندان هم بر روی آنها تاثیرات بسیار زیادی میگذارد. در نهایت مهم است که بفهمیم علم هم یک پدیده انسانی و تحت تاثیر جامعه است.
خب برویم سراغ موضوع بعدی این اپیزود یعنی اثرات داروینیسم اجتماعی. نویسنده این مقاله ادیتور اصلی کتاب یعنی آقای رونالد نامبرز از اساتید بازنشسته رشته تاریخ علم در دانشگاه ویسکانسن است.
داروینیسم اجتماعی این ایده است که باید نظریه تکامل را در جامعه انسانی هم به کار بگیریم. سر این ایده بحثهای بسیار زیادی وجود داشته و هنوز هم دارد. بسیاری این ایده را درست میدانند و برای نظام سرمایهداری و بازار آزاد کاملاً لازم. اما برخی هم داروینیسم اجتماعی را بسیار خطرناک میدانند و معتقدند که میتواند باعث تفکرات نژادپرستانه شود. همانطور که مشخصه این بحث بسیار مفصل است و نمیشود در یک اپیزود از پادکست درباره آن توضیحات کاملی داد. از طرف دیگر اختلافات زیادی هم در این موضوع وجود دارد و نظرات بسیار متفاوت است. من سعی میکنم تا در ادامه برخی از نکات مهم مربوط به این بحث را بگویم اما پیشنهاد میکنم خودتان این مقاله از کتاب را بخوانید. در ضمن چند کتاب ترجمه شده جالب درباره این موضوع هم وجود داره که دوتا از آنها به نام جهش اجتماعی و از داروین تا هیتلر را در مقاله سیر مطالعاتی کتابهای تکامل برایتان معرفی کردیم. لینک این مقاله در دیسکریپشن آمده است.
خود داروین خیلی موافق اعمال نظریهاش بر روی جوامع متمدن نبود. درواقع داروین در یکی از بخشهای کتابش با عنوانِ اثر انتخاب طبیعی بر ملتها متمدن، میگوید که به علت وجود روشهای درمانی و مراقبتهایی که قوانین جوامع پیشرفته از بیماران و افراد ضعیف میکنند، این افراد در جامعه باقی میمانند و میتوانند به راحتی تولید مثل هم بکنند. این در حالی است که در جوامع بدوی این افراد به علت ضعفشان سریعاً از بین میرفتند. به همین دلیل داروین معتقد است که انتخاب طبیعی نمیتواند روی جوامع متمدن اعمال شود. البته که داروین با وجود اثر بیولوژیکی منفی این اقدامات، آنها را ستایش میکرد و معتقد بود که ناشی از شرافت انسانی هستند.
اما هربرت اسپنسر فیلسوف و جامعهشناس مهم همعصر داروین نظر دیگری داشت. او که به بقای اصلح اعتقاد داشت، از دولت بخاطر دخالت در فرآیند طبیعی جامعه انتقاد میکرد و معتقد بود دولت نباید با اعمال قوانین باعث بقای اعضای ضعیف یک جامعه شود. افراد زیادی تحت تاثیر تفکرات اسپنسر قرار گرفتند از جمله ویلیام سامنر استاد علوم سیاسی و اجتماعی دانشگاه یل آمریکا که معتقد بود اگر دولت با دخالت در جامعه جلوی انتخاب طبیعی را بگیرد این باعث میشود تا نه تنها اصلح باقی نماند بلکه ضعیفترینها بیشتر و بیشتر شوند.
دقیقاً به علت همین حرفها است که برخی معتقدند نژادپرستی بسیار زیاد در ابتدای قرن بیستم که عملاً بخش مهمی از جنگ جهانی هم بود ناشی از اعمال تفکر داروینی بر روی جامعه است که طبق آن انسانها بخاطر نژاد و ویژگیهای فردیشان ردهبندی میشوند و آنهایی که ضعیفترند حذف میشوند. درواقع برخی با الهامگیری از انتخاب طبیعی و به نام بهبود گونه انسان از این کارهای غیرانسانی دفاع میکردند. البته همانطور که قبلتر هم اشاره کردم اینکه داروینیسم اجتماعی چقدر روی این موضوع اثر گذاشته، محل مناقشه است که نویسنده هم به برخی از این مناقشهها اشاراتی میکند.
بحث جالب دیگری که در این مقاله کتاب مطرح میشود اثر داروینیسم اجتماعی بر روی نظام سرمایهداری و امپریالیسم است. برخی باور دارند که نگاه تکاملی به اقتصاد باعث میشود تا آدمها مدافع سرمایهداری شوند چون در آن شرکتهایی که اصلح هستند قوی و قویتر میشوند و باقی شرکتها از بین میروند و به نوعی انتخاب طبیعی رخ میدهد. هرچند که این ایده جالب به نظر میرسد اما نویسنده استدلال میکند که اینها اثری بر روی اشاعه سرمایهداری در آمریکا نداشته است چون عموم فعالان اقتصادی، تحصیلات آکادمیکی نداشتند و با افکار داروین خیلی آشنا نبودند.
در نهایت نتیجه مهمی که میشود از این بخش گرفت این است که نظریههای علمی فقط در کتابها و منحصر به دانشگاهیان نیستند. بلکه میتوانند در جامعه هم اثرات زیادی بگذارند چه خوب، چه بد و باعث جریانهای مهمی شوند. البته که شباهت یک پدیده اجتماعی به یک نظریه علمی هم نمیتواند اثبات کند که از آن نظریه متاثر شده و نیاز است تا این رابطه به دقت بررسی شود.
ممنون که تا آخر این اپیزود همراه من بودید. امیدوارم که برایتان جالب و مفید بوده باشد.
در دیسکریپشن لینک دو مقاله معرفی نظریه و کتابهای تکاملی که اول اپیزود بهش اشاره کردم و همینطور مقاله مربوط به انتخاب جنسی را برایتان قرار دادیم.
لطفا پیج ما در اینستا و کانال ما در تلگرام را در دنبال کنید و اگر دوست داشتید با معرفی این پادکست به دوستانتان از ما حمایت کنید.
دیگر دوره های علم و دین موازی